گاهي شبهاي امتحان كماشتها ميشوم و گاهي پرخور! گاهي كمخواب ميشوم و گاهي خوابآلود؛ گاهي عضلاتم شل ميشود و گاهي سفت! انگار همهي فلشهاي زندگي؛ مرا نشانه ميگيرند و خلاصه حسابي آبروغن قاطي ميكنم و كلافه ميشوم.
در اين روزهاي پاياني سال دوم دبيرستان، درست وسط يك پرسش كلاسي معمولي در كلاس ادبيات، دوباره چشمانم سياهي رفت و... كلاغپر... و هر چه كه بلد بودم هم پر! بعد از ثبت نمرهي «صفر» كلاسي و پايان ساعت كار مدرسه، در مسير خانه، يكهو يقهي خودم را گرفتم كه:
اي پسر! اينطور كه نميشود. چهطور وقتي يك قطره آب از بيني مباركت جاري ميشود، عالم و آدم را به هم ميدوزي و پدر و مادر گرامي را بسيج ميكني و از اين دكتر به آن دكتر ميروي!
اما وقتي آب و هواي روح و روانت توفاني ميشود وبادهاي موافق و مخالف، پخش زمينت ميكنند، همينطور دست روي دست ميگذاري و انگار نه انگار!
مصمم شدم قبل از شروع امتحانهاي ترم، به داد خودم برسم. همانشب، مشكلاتم را ليست كردم... واي... دو برگ كاغذ سفيد، سياهِ سياه شد! باور نميكردم كسي بتواند اين كلاف سردرگم را پاك كند!
ليست مشكلات، از همان اضطراب هميشگي شروع شده بود و به وسواس و كمرويي و چه و چه و چه رسيده بود. بعضي از موارد را هم آنقدر بدخط نوشته بودم كه حتي خودم هم نتوانم آنها را بخوانم؛ چه برسد به...
پدرم، همسايهي طبقهي دهم را پيشنهاد كرد؛ ميگفت دكتر روانشناس است و خيلي كاربلد! همان آقايي كه هرروز صبح زود توي آسانسور ميديدمش؛ هميشه خندهاي الكي بر لب داشت و به دكمههاي آسانسور هم سلام ميكرد!
اول زير بار نرفتم. فكر ميكردم قرار است آقاي دكتر«سلام» مثل همهي دكترها مرا به قرص و دارو ببندد؛ اما فهميدم رشتهي تحصيلي او با قرص و دارو سر و كار ندارد. يك كارشناس در رشتهي روانشناسي، سالها روي رفتار قابل مشاهده و افكار غير قابل مشاهدهي افراد، مطالعه و بررسي ميكند و با روشهاي علمي، به اصلاح آنها ميپردازد.
اين چند خط، نتيجهي جلسههايي است كه پيش آقاي دكتر «سلام» يا همان همسايهي طبقهي دهم رفتم.
- خداحافظ ديروز!
آقاي دكتر«سلام»، حدود يك ساعت، به حرفهايم گوش كرد؛ چشم از چشمم بر نميداشت؛ و البته آن لبخند هميشگياش هم از لبش نميافتاد.
اولين جملهاش هم اين بود: «اوه... من گفتم چه شده؟ اين كه يك مورد معمولي است و خيلي از بچهها درگير آن هستند!»
نفس راحتي كشيدم؛ چون احساس كردم من بدبختترين دانشآموز دنيا نيستم.
- تو دچار «اضطراب امتحان» هستي. اول اينكه بايد مشكلت را بپذيري. همين پذيرفتن مشكل، يك داروي اثر بخش است.
- يعني آقاي دكتر، تصميم داريد به من دارو بدهيد؟!
- نه همسايه! من كه روانپزشك نيستم. من ميتوانم به تو رفتارها يا باورهاي درستي را ياد بدهم تا جايگزين باورهاي اشتباه قبليات بكني.
- آقاي دكتر! مگر باورها يا رفتارهاي قبلي من اشتباه بوده؟
- شايد همسايه. علم روانشناسي در طول اين سالها به اين نتيجه رسيده كه خيلي از رويدادها، به خودي خود، اضطرابآور يا آرامشبخش نيستند، بلكه اين برداشت ما از اين رويدادهاست كه به ما آرامش ميدهند يا مضطربمان ميكنند. شايد تو در كودكي يا نوجواني، چنين تجربهي اضطرابآوري از امتحان داشتهاي.
كمي فكر كردم و گفتم: «دكترجان! من كه نميتوانم به آن دوران برگردم و آنها را اصلاح كنم.»
- لازم نيست به دوران كودكي برگردي. اصلاً در علم روانشناسي اين يك اصل است كه تو بايد ايمان داشته باشي كه «گذشتهات، تغيير نميكند؛ پس بايد آن را فراموش كني و به زمان حال فكر كني.»
من به تو رفتارهاي جايگزيني پيشنهاد ميكنم كه اگر خود را به انجام آنها عادت دهي، ذهنت را نسبت به خودت تغيير ميدهي و به مرور، رفتارهاي غيراراديات مثل اضطراب، وسواس، ترس و... تغيير ميكند.
- سلام بر فردا!
فرآيند درمان، خيلي دلچسب بود. يكي از مهمترين كارهايي كه آقاي دكتر سلام، يادم داد، اين بود كه هر روز صبح به خودم «سلام» بگويم و حسابي خودم را تحويل بگيرم. و به در و ديوار اتاق و هال و پذيرايي و در يخچال و توي يخچال و زير يخچال و... جملههاي مثبت بچسبانم: ... من ميتوانم... من موفق ميشوم... من خوشتيپام...
هنوز جملهها را ننوشته، حسابي سرحال شده بودم. دكتر به اين قانون ميگفت قانون «خودگويي مثبت».
تمرين بعدي، آموزش «آرامش عضلاني» يا همان شل و سفتكردن عضلات و دم و بازدمهاي عميق بود. همان تمرينهاي اوليه آنقدر مزه داد كه دلم نميخواست چشمانم را باز كنم و نفسهاي عميق را ادامه ندهم.
تمرين ديگر، روش «حساسيتزدايي منظم» بود. در اين روش بايد بارها و بارها، در خانه، صحنههاي اضطرابآور را در ذهنم مجسم ميكردم و تا نگراني سراغم ميآمد، دست به دامن روش آرامش عضلاني ميشدم و... شلكردن عضلات و... دم و باز دم عميق و ...
تمرين آخري هم ذهني بود. انگار علم روانشناسي، علم ورزش ذهن بود! در تمرين آخر قرار شد موفقيتهاي درسيام را در ذهنم مجسم كنم؛ پيروزيهايي كه هنوز بهدست نيامده بودند، اما در ذهنم آنها را خلق كرده بودم. نام اين روش هم «تصويرسازي مثبت» بود.
داشتم بال درميآوردم. هنوز به خانه نرسيده بودم، بيشتر روشها را چندبار براي خودم مرور كردم. هنوز هيچي نشده، انگار جواب دادهبود.
البته آقاي دكتر يك نكتهي مهم ديگر را هم يادآوري كرد: «تازه تو رسيدي اول خط! يعني بايد براي موفقيت، برنامهريزي كني و بعد هم حسابي عرق بريزي. يعني عرقريختنِ تو حالا بايد قبل از برگزاري آزمون باشد، نه در حين برگزاري!»
- سلام بر خودم
آقاي دكتر و اطلاعاتش حسابي مرا جذب كرده بود. از دكتر پرسيدم: «روانشناسي جزء كدام شاخه از علوم بهحساب ميآيد؛ شاخهي تجربي يا علوم انساني؟»
- اين رشته، از طرفي زيرمجموعهي علوم تجربي است و بچههايي كه عاشق زيستشناسي، پزشكي و درمان انسانها هستند، از اين رشته خوششان ميآيد. چون مثل علوم پزشكي، از روشهاي مشاهده و تجربي براي درمان بيمارانش استفاده ميكند.
اما از طرفي هم، زيرگروه رشتههاي علوم انساني است. چون موضوعهاي مورد بحثاش، مسائلي مثل خشم، شادي، ترس و... از جنس مسائل ذهني و غير قابل مشاهده است. پس ميشود نتيجه گرفت كه رشتهي روانشناسي، يك علم فراشاخهاي است.
- آقاي دكتر؛ اصلاً رشتهي شما در دبيرستان چه بود كه حالا، دكتر روانشناس شديد؟
آقاي همسايه دوباره خنديد و گفت: «در دبيرستان، رشتهي من رياضي بود. اما من روي رفتار خودم و دوستانم خيلي حساس بودم و از ذهنيتهاي منفي خيلي رنج ميبردم.
خلاصه از وقتي خودم را شناختم، آرزويم اين بود كه علاوه بر جسم سالم، بتوانم روح سالمي هم داشته باشم و براي سلامت روحي دوستانم هم قدم بردارم.
من هم مثل تو، با يك اتفاق ساده فهميدم كه روانشناسي، همان علمي است كه براي رسيدن به آرزوهاي من مناسب است. در كشور ما اين رشته، زيرمجموعهي رشتهي علوم انساني است؛ ولي دانشآموزان رشتههاي ديگر هم ميتوانند بعد از شركت در كنكور سراسري رشتهي خودشان، روانشناسي را براي ادامهي تحصيل انتخاب كنند .
- شما در دبيرستان تغيير رشته داديد؟
- بله! من ديپلم رياضي را گرفتم و براي دورهي پيشدانشگاهي، تغيير رشته دادم و وارد رشتهي علوم انساني شدم و در كنكور رشتهي علوم انساني شركت كردم.
- سلام بر زندگي!
روانشناسي يك علم نو است و محققان اين رشته معتقدند در آينده، بايد منتظر پيشرفتهاي فراواني در اين علم بود. امروزه و با افزايش كيفيت زندگي بشر، اين علم خودش را در دل همهي بخشها جا ميكند؛ همهي بخشهايي كه يكپاي آن، انسان است.
در جهان مدرن امروز، بهترين تيمهاي ورزشي، بزرگترين كارخانههاي صنعتي، باتجربهترين گروههاي پزشكي و... همه و همه به خودشان افتخار ميكنند كه تحتنظر يكفرد يا يكگروه روانشناسي كار ميكنند.
در مسير خانه، اين فكرها حسابي ذهنم را به خودش مشغول كرده بود؛ يعني من هم ميتوانم يك روانشناس ماهر مثل آقاي همسايه بشوم؟!
وارد آسانسور كه شدم، دكمهي شمارهي 9 را فشار دادم و بياختيار به تكتك دكمههاي حاضر درآسانسور، سلام كردم!
گفتني است رشتهي روانشناسي، جزء رشتههاي شناور است و علاوه بر دانشآموزان رشتهي علوم انساني، داوطلبان رشتههاي ديگر هم ميتوانند پس از شركت در كنكور رشتهي خودشان، روانشناسي را هم انتخاب كنند.
- بازار كار در رشتهي روانشناسي
1. در مراكز دولتي مثل سازمان بهزيستي، شهرداريها، كانون اصلاح و تربيت و...
2.در مدارس بهعنوان مشاور تحصيلي و...
3. كلينيك مشاوره (براي صاحبان مدرك دكتري) و
كمكمشاور (براي دانشآموختههاي كارشناسي)
4. گرفتن مجوز مهد كودك يا سراي سالمندان و تأسيس آن يا همكاري با اين مجموعهها
5.همكاري با كارخانهها، تيمهاي ورزشي و...
نظر شما